۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه

سربازی 1

سلام
بعد از کلی وقت دلم خواست بنویسم
چند وقته سرباز شدم. چیزای جدیدی ادم میبینه که دلش میخواد بنویسه.
مثلا ادمهای جدید که به اجبار باید باهاشون دوست و همنشین باشی، زورگویی هایی که از دور بی اهمیت میاد، بی احترامی هایی که باید تحمل کنی، ناعدالتیهایی که هر روزه شاهدشونی، ترسهایی که توی چشماشون میبینی و ... .
میدونی فکر میکردم میرم و تمومش میکنم اما الان میفهمم که ارزش کارت پایان خدمت رو نداشت.
دوست دارم بگم تا بدونین و اگه نیاز ندارین سربازی نرین و از طرفی بگم تا ابروشون رو ببرم.
یکی از درداش اینه که باید ادمهایی رو تحمل کنی که ممکنه فرهنگ پائینی داشته باشن، اصلا به حریمهای شخصی تو اهمیت نمیدن یا هر دقیقه با این که حوصلشون رو نداری مثل پشه دورت میان. یا بخاطر این که بتونی از شر مزاحمتهاشون و تیکه انداختناشون راحت باشی مثلا با پای پیچ خورده درست راه بری و پات بدتر بشه.
زورگویی های پرسنل جالبه، اونها برای اینکه نمیتونن سربازها رو کنترل کنن که سمت سیگار و مواد و چیزها و کارهای دیگه نرن سعی میکنن وقت آزاد بهت ندن، یا حتی برای اینکه نکنه خودشون 2 دقیقه منتظر جمع شده سربازها بشن، 15 دقیقه از زمان استراحتشون رو میزنن و زودتر میخوان که به خط بشن.
یا برای اینکه بتونه پیش رئیسش پز بده که خوب گروهانش رو تربیت کرده باید زانوت رو توی رژه داغون کنی و صد البته که اون تنها موقعیت خودش مهمه.
نمیدونم چرا فکر میکنن سربازها یه مش ادم پست تر از خودشون هستن یا نمیدونم الان وقتشه که تلافی احترام نداشته توی اجتماعشون رو بکنن یا الان وقتشه که تلافی تنبل بودنشون توی مدرسه و زندگی سر شاگرد زرنگا در بیارن. خلاصه چه کار رو درست انجام بدی چه ندی اگه صد در صد مطابق خواسته ای که توی ذهنشون داشتن عمل نکنی لایق تمامی بی احترامی ها هستی حتی باید حدس میزدی که چی دلش میخواسته انجام بدی و صد البته که اگه ندونی از کند ذهنیت هست.
یا وقتی بری توی دفترش هر چند که تمام اداب نظامی و احترامات رو بجا بیاری باز هم ممکنه بجای بله بشنوی چیه چی میخوای. خوندن این کلمات رو صفحه خیلی خیلی راحت تر از شنیدنش با حالت تحقیر امیز هست.
جالبه وقتی که یه سرکار زورش میگیره که تو درجه بالاتری داری برای اینکه صدات نزنه سروان داد میزنه سرباز. جالبه که باید به مافوقت احترام بذاری اما اگر یه پرسنلی درجش کمتر بود نه تنها لزومی نداره بهت احترام بذاره بلکه باید فرامینش رو هم اجرا کنی. و تازه از دسیپلین هم با افتخار حرف میزنن.
خیلی سخته که ببینی باید توی اون سگ دونی بمونی بخاطر اینکه یکی دیگه نوبت خونه رفتن تو رو گرفته. یا سخته وقتی که یارو نشسته پشت موتور و گاز میده و داد میزنه که .... راه برو مثل ... میمونین، حتی نمیتونین راه برین، زودتر. یا واسه اینکه بتونی روزهای بیشتری مرخصی داشته باشی یا کار کمتری بکنی یا جای تمیز تری زندگی کنی باید خرده کارهای شخصی اونها رو هم انجام بدی.
البته لذت میبری از اینکه چطور از یک نفر که درجه بالاتر داره میترسن، یا از اینکه بخوای به بازرسی یا فرماندهی بگی چطور عمل میکنن میترسن، چقدر میترسن از اینکه بد عمل کنی و جلوی فرماندشون ابروشون بره.
و صد البته وقتی میبینی که درون این نظام چیه پی میبری که اون بیرونی که از اونها دیدی عادیه و نباید انتظار بهبود رو داشت.
امیدوارم زودتر تمام بشه تا بتونم اینها رو با اونهایی که انتخابشون کردن و اونهایی که تحملشون میکنن و جیک نمیزنن تنها بزارم.

۱ نظر:

  1. سلام پریوز جان
    این فامیلای ما هم مثله فرمانده های شما هستند.
    مثلن الان که سوم عیده زنگ میزنن خونمون می پرسن خونه هستین ما تا یک ربع دیگه بیایم، میگیم بفرمایید منزله خودتونه ، ما هم از کار و زندگی میوفتیم نه جایی میریم نه کاری میکنیم، همین طور منتظره اینا میشینیم تو خونه تازه میبینی بعد 2 ساعت تشریف میارن.
    خلاصه اینکه روزگاره غریبسیت خوشگله

    پاسخحذف