۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

این روزها که قدم میزنم

این روزها که قدم میزنم در کنار رود، -رودی که بود ...- دلم تنگ میشود برای صدای آب ...
دلم بهانه میگیرد برای بغض پل های تشنه ... برای پلهایی که حتی اشک هایشان خاک شکاف خورده نالان را سیراب نمی کند.

این روزها، هر جا قدم میزنم، قاب ها رنگ آب را کم دارند، و آسمان دلتنگ عکس خویش است در آینه رود...

من یادگارهای آبی خویش را قاب کرده ام ... و این چند قطره عکس را تقدیم میکنم به شهرم، که در عطش آب می سوزد.

به آدمهایی که در حسرت آب، بر کف کویری رود قدم می زنند و به مرغ های مهاجر، تا از یاد نبرد شهری را که مردمش به زندگی رود، زنده اند...

شعر از دوست گرامی آقای دکتر علیرضا نجفیان، در نمایشگاه عکسشان


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر